ســـلام !
منم كه رفتم ، وقتي برگشتم اولين چيزي كه داشتم تعريف ميكردم همين غرفه قلمچي بود !
يه در ميون دختر ، پسر وايساده بودن ...
كاشكي فقط دختره پسره رو صدا ميزد !
خودم ديدم دختره هميچن از پشت ميز پريد ، بند كيف پسره رو گرفت ! بعد برگشت گفت كتاب و اينا ما زياد داريما ...
ديگه اينجا نفس اماره چيكاره است ؟!
ديگه اينجا نفسي تو كار نيس جسم گيره !
دختره همچين كيفشو گرفته بود نميتونست تكون بخوره !
كلا غرفه هاي آموزشي از اين لحاظا مشكل داشتن ...
راهروهاي سالن ها و كلا محيط نمايشگاه هم خيلي شلوغ بود ...
من منصرف ميشدم از رفتن خيلي قسمت ها ...
.
غرفه ژرف انديشانم پسراي جوون و پخش كرده بود جلوي غرفه قلمچي كه بيان به دخترا گير بدن !
كه اون وسط دعوا شد بين همينا ...
.
فعلا ! خدافظ
در پناهش ...