سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفکر بسیجی

شهدای گمیاد و خانواده های گمنام (2)

شهدای گمیاد و خانواده های گمنام (2)

 

سلام علیکم !!! حال شما؟!! این هم ازپست دومش با یک کم تاخیر که عذر می خوام البته اول قرار نبود این باشه ولی این شعرش رو که خوندم گفتم این از اون بهتره و مطلب رو بهتر می رسونه . آخرش هم که دیدیم پست یه چیزی کم داره دو تا نامه رسیده به جنگ رو گذاشتم تا بیشتر با اون حا و هوا آشنا بشیم .
پ.ن :مطلب قبلی در مورد خانواده های شهدا بود ولی این پست برای خود شهداست قول می دم یه پست دیگه برای خانواده شهدا بذارم البته بعدا .

پ.ن: این نشونه « / » هم یعنی که میره مصرع بعدی برای شلوغ نشدن پست گذاشتم .
در مقام شهید که اصلا حرفی نداریم . مقام به اون عظمت که خدا تو قرآن می فرماید « عند ربهم یرزقون» این مقام کمی نیست و نسیب هر کسی نمی شه پس کم نگیریمش . دیروز داشتم یه داستانی می خوندم از یک شهید که بلافاصله دو روز بعد از مراسم عروسیش رفت جنگ ( البته با اجازه ) و شهید شد . حالا اگر من یا شما بودیم این کار رو می کردیم ؟؟؟؟؟؟ این آدمها یا همون فرشته های زمینی ،بودن که شهید شدن و به اون مقامی که قرآن می گه(عند ربهم یرزقون) رسیدن پس کم مقامی ندارن میشه به اونا توسل کرد و به بهونه اونا از خدا چیزی خواست . یه داستان دیگر هم شنیدم که میگفت شهید عباس .....(یادم نیست فامیلیشون رو) رفت تو خواب یه دختر هلندی و به اون گفت بیا شلمچه اون دختر بعد از کلی پرس و جو فهمید که این شلمچه توی ایرانه ، پامیشه می یاد ایران میره شلمچه کلی اونجا می مونه و حال می کنه(البته خیلی اتفاقا اونجا می افته ها) بعد که می خواد بره یک ذره تربت شلمچه میریزه تو کیسه می ذاره تو ساکش و بر می گرده . وقتی میره خونشون مادرش میگه این بوی گل ......(بازم یادم نیست) چیه از تو ساکت می یاد ، در ساک رو باز می کنه اون خاک رو می بینه و به همین راحتی مسلمون می شه . حالا ببینید این شهید میره دست یه دختر هلندی کافر رو می گیره میاره مسلمونش می کنه حالا ما که خود مسلمونیم و به خاطر امنیت ما ها شهید شدن آیا این کار رو برای ما نمی کنن؟؟؟؟ پس اشکال از ماست !! پس ما باید بیشتر این شهدا و اینکه چرا شهید شدن رو بفهمیم !!! بفهمیم که برای دین ما شهید شدن تا دین از بین نره !! و موفق شدن با اون تجهیزات کم ولی با عشق زیاد دین رو حفظ کنن !!! حالا بعد از اونا ماییم  باید نگهبان این دین باشیم !!! آیا هستیم ؟؟؟؟ آیا تونستیم دِینِمون رو به این شهدا ادا کنیم؟؟؟؟ من که خودم نتونستم !!!  آیا الان رومون می شه عکس یه شهید رو رو دست بگیریم و تو خیابون های فاسد شمرون راه بریم !!!! آیا رومون می شه که تو خیابون صدای زنگ موبایلمون رو به یاد شهدامون عوض کنیم که هر وقت زنگ میزنه یاد اونا بیافتیم !!!! یا اینکه تا زنگ میزنه سری زنگشو قطع می کنی مبادا آبروت بره جلوی رفیقات !!! چرا اجازه دادیم اینقدر گناه عادی بشه برامون!!! درسته دشمن خیلی داره خرج می کنه !!! ولی ما کسایی رو داریم اگه به اونا توسل کنیم  دیگه کاری بر نمی یاد ازشون !!!حالا به جز ائمه این شهدا هم هستن !!! مشکل ما اینه که ما می تونیم ولی نمی خوایم !!! دوست داریم وقتی تو خیابون راه می رین به دو تا دختر تیکه بندازیم و خیلی حال کنیم که بزرگ شدیم (من خودم اینطوری نیستما در مورد رفیقامه) !!! دشمن الان یه کاری کرده روت نمی شه تو خیابون حتی اسم یه شهید ببری و بگی که دستش درد نکنه !!! یا خیلی راحت خونشو پایمال می کنیم با اون کارامون!!! ولی اگه قرار باشه اسم یه خواننده مطرح رو بگی بلند داد می زنی که آره این شعره جدیدیشو شنیده و همه شعرشو می خونی!!! جدا ما چمون شده!!! دین ما که اولین دینی بود که به زن حرمت و کرامت داد ،الان می گیم فاصله گذاشته بین زن و مرد و زن از مرد پایین تر قرار داده !!! و کشور های غربی رو نماد فمنیسم می دونیم !!! در صورتی که اونها از زن به عنوان کالای تبلیغاتی استفاده می کنن !! و با استفاده از زیبایی های ذاتی زن هم فیلم هاشون رو پر فروش می کنن و هم کالا هاشون رو پر طرفدار!!! در مورد آزادی زنان هم  که الان تو ذهن ما مسلمونا اینطوری ریخته شده که باز نماد آزادی زنان کشور های غربی و اوروپاییه (به خاطر اون حجابی که ندارن و به خاطر حریم و حرمتی که ندارن) باید بگم که اگر کتاب «فمنیسم در آمریکا تا سال 2003 »رو نخوندین ، بخونید خیلی از واقعیات رو روشن می کنه!! الان تو انگلیس که باز یکی از نماد هاست دولت چند سال (چند ده) پیش گفت که کتاب های جنسی بذاریم تو دوره 12 سالگی آمار ازدواج میره بالا ولی همه دیدیم که آمار طلاق رو بالا برد و آمار ازدواج سقوط کرد چون یکی از دلایل مهم ازدواج نیازهای جنسی بود که دولت انگلیس اون رو رفع کرده بود دیگه برای چی یه جوون 18 – 19 ساله ازدواج کنه برای خرج و مخارج بالاش !!! الان همه می دونن تو همه کشورهای اینجوری مثل انگلیس و آمریکا و.... کسی که تو سن 13 سالگی دوست با جنس مخالف نداشته باشه از جمع بای کت یا همن ترد میشه. داشتم خا طرات یک مادر 12 ساله رو می خوندم که می گفت من وقتی دیدم همه دارن این کار رو می کنن و به یک تفریح واجب تبدیل شده من هم توی این دام افتادم و به اجبار دوستام و دوست پسرم الان باید یک بچه ی بی بابا را بزرگ کنم !!! حرف فیلسوفای آمریکاییه که« این فرهنگ با زنان نا مهربان بود» و با مردان و پسران همراه!!! یه آمار دیگه بگم و تمون قبلا تو این کشور ها آمار تجاوز به عنف(به زور) هر 34 دقیقه یک بار بود !! الان تا اواخر سال 85 رسید به هر 14 دقیقه یک فقره حالا الان چقدر شده !!! اصلا بحثمون این نبودا از چی به چی رسیدیم . به قول بچه ها باز زدم تو جاده خاکی .حرف دله دیگه نگم چی کار کنم . ولی یک قول دیگه هم میدم یه پست یا دوتا برای حجاب بزنم (البته پستاش آمادس ولی منتظر یه مناسبتم که بزنم) !!! حالا بی خیال دیگه این شعرو بخونید و بعدش اون دو تا نامه رو بعد خواهش مندم حرف دلتون رو بگین ( هر چی بود ) اگه فوش بو د بخ خودم بگین اگه خیلی بد بود لطفا خصوصی بگین  اگر هم هر چی دیگه بود اگه می خواین بقیه ندونن خصوصی بدین  ولی هر چی هست حرف دلتون رو بگین
یا علی

 

آی دونه دونه دونه نون و پنیر و پونه / قصه بگم براتون ؟قصه عاشقونه؟
یه وقت نگین دروغه یه وقت نگین که وَ همه اون که قبول نداره نمی تونه بفهمه
بریم به اون فصلی که اوج گرمیه ساله/ماجرای قصمون داخل یک کاناله
کانالی که تو اون دشت مثل قلب زمینه/دور و بر این کانال پر از میدون مینه
یک کانال که توی این دشت مثل قلب زمینه/دور و بر این کانال ببین چه دل نشینه
اون یکی پا نداره روی زمین افتاده/اون یکی رو ببینین  چقدر قشنگ جون داده
رنگ و روی اون یکی  از تشنگی پریده / همون که روی پاهاش  سر دوتا شهیده
اونجا که نوزده نفر  کنار هم خوابیدن / ببین چقدر قشنگن  تمامشو شهیدن
یکی ازش خون می ره  ببین چقدر آرومه / فکر می کنم که دیگه  کار اونم تمومه
مجتبی پا نداره سر علی شکسته / مجید دَمر افتاده کریم به خون نشسته
گلوله و گلوله  انفجار و انفجار / پاره های بچه ها قاب شده روی دیوار
هر جا رو که می بینی  دلاوری افتاده / هر جا جگر گوشه ی  یه مادری افتاده
حالا تو بُهت این دشت  میون فوجِ دشمن / از اون همه دلاور  فقط رضا بود و من
آی قصه قصه قصه  اتل متل توتوله/ خمپاره و آر پی جی  نارنجک و گلوله
صورت مهدی رفته  مصطفی سر نداره / رضا نعره می کشه  خیز برو ، خمپاره
این جمله توی گوشم  مونده واسه همیشه / التماس رضا رو  فراموشم نمی شه
الو الو کربلا  پس نخودا چی شدن / یاور دو به گوشم بچه ها قیچی شدن
کربلا ، کبوترا  از تو قفس پریدن / ما آذوقه نداریم  مهمونا مون رسیدن
کربلا جون به گوشی؟ جواب بده برادر / بیسیم اینطور جواب داد :  « الو به گوش ییاور ؟ »
چیز ینداریم که تا  سر سفره بذاریم / یاور دو به گوشی؟«دیگه غذل نداریم»

رضا منو نگاه کرد  صورتشو تکون داد / بغضی کردشو ، بیسیم  از توی دستش افتاد
عجب کربلائیه  نشون به اون نشونه / عطش نعره می کشه  پنج روزه تشنه مونده
پنج روزه که می گجنگیم کشته می شیم،می میریم/بی سیم می گه عقب گرد ولی عقب نمی ریم
رضا تشنه و زخمی  به زیر نور آفتاب / من از پی گلوله  دنبال یه قطره آب
هیچی پیدا نکردم  خسته شدم ، نشستم / برای چند لحظه هر دو چشمامو بستم
دیدم که توی باغی  شهیدامون نشستن / می خندن و می خونن  در های باغ رو بستن
چه باغ با صفایی درختها از جنس نور / نهر هائی از عسل  کاخ هایی از بلور
عجب باغ بزرگی  چه باغ رنگارنگی / پر از صفا پر از عشق  عجب باغ قشنگی
بالهای ملائک  روی دست بچه ها / جام هایی از شراب  توی دست بچه ها

 

من و رضا از بیرون  توی باغ رو می دیدیم / صدای بچه ها رو  اینجوری می شنیدیم :
« آهای آهای بچه ها  اینجا عجب حالیه / بچه ها هستن ولی  جای شما خالیه»
صدا پیچید تو عالم  صدا رو می شنیدم / یهو با یه صدایی  از توی خواب پریدم
رضا نعره می کشید  آهای آهای بسیجی / تانک ها دارن می رسن  بدو بدو آر پی جی
تانک بعثی خودش رو  پشت کانال رسونده / نعره کشیدم رضا! گلوله ای نمونده
رضا سرش رو با بغض  روی سجده می زاره / خشابی تو دستاشه  دست رو بالا می یاره
دستو میاره بالا  انگار داره جون می ده / می زنه زیر گریه  خشاب رو نشون می ده
میگه ببین خدایا  روحیه ها عالیه / ولی چیکار باید کرد خشابمون خالیه
صداش یهو بند می یاد  توی دست یک شهید / عینهو یک معجزه  یه گلوله آر پی جی دید
رو به سوی اون شهید  خندید و سر تکون داد / یواشی گفت مرتضی ، گلوله رو نشون داد
حرف اونو گرفتم  نگاهشو فهمیدم / جون تازه گرفتم  سوی شهید دویدم
و نا گهان صدایی  صدای سرد سوتی / و نا گهان خمپاره  و نا گهان سکوتی
رضا یهو نعره زد  بی شرفا اومدن / ماسکو بزار مرتضی  که شیمیایی زدن
سینه ام پر از آتیش شد  چشمامو هم گذاشتم / اومد یه شیمیایی  مسک ، ولی نداشتم
لبخند زدم و گفتم  ماسک نداریم رضا / نعره کشید حرف نزن  نفس نکش مرتضی
چفیه تو آب بزن  حمله شیمیاییه / گفتم داری جک می گی  قمقمه ها خالیه
رضا پرید ماسکشو  گذاشت روی صورت من / نعره کشیدم رضا  ماسکتو خودت بزن
خندید و گفت مرتضی  برادرم بی خیال / من رو گذاشتشو رفت  رفتش بالای کانال
نفهمیدم چه چیزی  قلب اونو می آزرد / نفهمیدم واسه چی  پیرهنشو در آورد
رضا نعره می کشید  بی شرفا با شُمام / کانال هنوز مال ماست  بیاین ، بیاین من اینجام
دوشکا چی از روی تانک  اونو هدف گرفتش / کار رضا تموم بود  نعره کشید و گفتش
بیاین بیاین من اینجام  گردان هنوز روی پاست / بیاین بیاین ببینید  کانال هنوز مال ماست
گلوله های دوشکا  هزار هزار ده هزار / رضا دوید سوی تانک  و نا گهان انفجار ....
فضای توی کانال ز دود و گاز پر شد / هیچی دیگه ندیدم  نفهمیدم چطور شد
خلاصه توی کانال  اون روز عجب حالی بود / آهای غنیمت خورا  جاتون عجب خالی بود
یه وقت نگین دروغه  یه وقت نگین که وهمه / اونکه قبول نداره  نمی تونه بفهمه
قصه فرود نداره  فراز قصه اینه / گلوله آر پی جی  هنوز روی زمینه
هر کی می خواد خدا فظ  هر کی می خواد بمونه  باید تموم عالم / این حرفا رو بدونه
باید اینو بدونه  گردان هنوز روی پاست / هنوزم که هنوزه  قلب زمین مال ماست
آهای آهای با شمام  گردان هنوز روی پاست / هنوزم که هنوزه  قلب زمین ما ل ماست

حالا نامه ها :

در میان انبوه نامه های ارسالی به جبهه ها ، نامه دختر بچه فقیر و یتیم بسیار جلب توجه می کرد:
با سلام به امام زمان علیه السلام و درود به امام خمینی – سلام به رزمندگان اسلام.
اسم من زهرا می باشد . این هدیه که نان خشک و بادام است برای شما فرستادم . پدر می خواست به جبهه بیاید ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد . من 9 سال دارم و نصف روز را مدرسه و نصف دیگر را قالی بافی می روم . مادرم کار می کند . ما 5 نفر هستیم . پدرم مُرد و باید کار کنیم. من 92 روز کار کردم تا برای شما رزمندگان توانستم نان بفرستم . از خدا می خواهم این هدیه را از یک یتیم قبول کندو پس ندهید و مرا کربلا ببرید. آخه من و مادرم  خیلی روزه می گیریم  تا خرجی داشته باشیم . مادرم ، خودم ، احمد و بتول و تقی برادر کوچکم هست، سلام می رسانیم . خدانگهدار شما پاسداران اسلام باشد 8/11/62

ابتدای جنگ پیرزنی ،طی نامه ای خطاب به شهید رجایی نوشت :
به محمد علی رجایی، نخست وزیر: پیرزنی هستم 65 ساله تمام دارایی من از مال دنیا صد و هفتاد تومان بود برای خرج کفن و دفن خود کنار گذاشته بودم حالا که کشور در جنگ است و هموطنان ما هر کس به نوبه خودش دارد کمکی می کند این صد و هفتاد تومان خودم را به حساب 222 که نخست وزیر ، خرج جنگزده ها و سربازان اسلام بکند . من که کار دیگری نمی توانم بروم در جبهه بکنم ، همین قدر توانستم که انجام دادم..........

می خواستم چند تا لبخند بزن بسیجی هم براتون بذارم  دیگه خیلی طولانی می شد انشا الله بعدا

یا علی

پ.ن :هر کی این پست رو خوند دو تا صلوات بفرسته برای هم شادی روح شهدا و هم ظهور آقا

آقا بیا



 
 

 




 
تگ ها :     Bookmark and Share

مهدیار دات بسیجی

مهدیار دات بسیجی