اول از همه يه معذرت بدهکارم چون بنا به تذکري متوجه شدم لحنم تو کامنت قبلي تمسخر اميز بود شرمنده راستش نميخواستم کامنتام اينجوري شرو بشه از شما هم گلايه دارم از اينکه گفتين اگه بهتون فحش بدم اشکال نداره هر چند اين گله رو نبايد داش چون شما با من آشنا نيستيد ولي شما بايد اين رو درک کنيد که خيلي از کسايي که به خيلي چيزاي حکومت شک دارن آدماي وقيح وبي ادبي نيستن من حتي معتقدم خيلي از کسايي هم که فحش ميدن از فشار فکري و روحيه همين شکه، شکي که بهشون ميگه حکومتي که داره خودشون وکشورشون رو ميگردونه ظالمه .از نوشته هات فهميدم که قبول نداري عده زيادي از مردم دارن با اين شک زندگي ميکنن تو ميگي مردم طرف شمان.حرفت براي بخشي از مردم صحيحه هر چند اين بخش بزرگ باشه ولي بخشاي بزرگ ديگه اي هم وجود داره .من از وقتي که يه کم بزرگتر شدم ديدم دارم بين مردمي زندگي ميکنم که حکمرانانشون رو قبول نداشتن خونه فاميل تو تاکسي دبيرستان دوستا معلما حالا هم که تو دانشگا ...هميشه تلويزيون که نيگا ميکردم با خودم ميگفتم چرا مردم تو تلويزيون با مردمي که من ميبينم فرق داره
کفتي شايد ترسيدم حذفم کني واسه همين صريح حرف نزدم من اصلا فکرم نرسيده بود که اينکار رو ميتوني بکني اونم به خاطر اينه که من تازه با وبلاگ و کامنت و اين چيزا سرو کار پيدا کردم درست بعد انتخابات وشلوغي که من واقعا به سياست و کشف سوالايي که سالاي سال جز الويت هاي زندگيم نبود علاقه مند شدم و دنبال حقيقت ماجرام و سعي ميکنم دل به طرف خاصي نبندم و هر حرفي به خاطر اينکه به دلم خوش مياد رو نپذيرم و بر عکس
من سه ساله دانشجوي دانشگا تهرانم و 24 خرداد، شب، ساعت سه هم که به کوي ما يعني فاطميه حمله شد يعني به معترضاي جلوي در ورودي ،من هم تو کوي بودم البته متاسفانه ساعت دو شب بعد از تماشاي اعتراضات رفتيم خوابيديم ومن صحنه ها رو نديدم ولي اين رو ميدونم که نگهباناي مرد دم در رو چند برابر کرده بودن ( شب قبلش هم همين نگهبانا نذاشته بودن نيروها بيان داخل) و از اون طرف هم نيرو هاي نظامي برا ترس بچه ها مانور ميدانن ولي با اين اوصاف چي شد؟يه سري آدم نميدونم چي اومدن تو بدون زحمتي يا شکستن دري برام جاي سواله اون نگهبانا و نظامياي بيرون چي کار ميکردن که يه سري اومدن تو بچه ها که ميگفتن انصار بودن ولي بعد توسط دولت گفته شد اونا جزء براندازا بودن و براي خراب کردن وجهه نظام اومده بودن ولي اين حرف با حداقل شواهدي که ديدم گفتم با عقل جور در نمياد فرداشم به ما گفتن امتحانات لغو وسايلتون رو جمع کنيد فرار کنيد وسيله هام رو جم کردم ولي چون اون روز تو آزادي تجمع بود نميتوستم برم ترمينال واسه همين مجبور بودم شب برم خونه فاميلمون موقع رفتن از انقلاب و در دانشگا و مسير راهپيمايي تا پيچ شمرون رو رد کردم ا ز قرار تجمع باخبر بودم ولي اصلا تصور نميکردم اون جمعيت رو ببينم اون بخش ذهنم که هميشه در مورد مردم گيج بود و نميفهميد که بالاخره اينا تو فکر و دلشون چي هست و چي نيست بيدارشد سوالايي که خيلي وقت بود دنبال جواب واسشون نبودم چيزي که من رو سرخورده کرد سانسور شديد خبري ايران همون شب بود و اين اون شک من به حکومت رو زنده کرد ،27 ام هم بليط گرفتم و اومدم خونه کاري که آرزو ميکردم کاش نکرده بودم کاش ميموندم و جواب حداقل بعضي سوالامو خودم با چشماي خودم ميگرفتم کاري که الان مشتاقم دنبال کنم و وقتي واسه ترم جديد اومدم تهران بيفتم دنبالش چون اينجا دستم فقط به يه روزنامه بند و يه اينترنت فيلتر شده.خيلي چيزا رو هم تو توضيحاتم نگفتم چون نه وقتش هس نه حوصله اين رو ولي بکم من نه کشته مرده سبزو موج و اين حرفام نه شيفته حاکمان. يه چيز ديگه هم اين که تو توي جوابت اين اصطلاح رو آوردي: همفکراي من ولي اين رو بدون مخالفاي فکر شما يا کسايي که به درستيه فکر شما شک دارن همفکر هم نيستند آرا زياده خيلي زياده برادر. اگه خيلي پرگويي کردم ببخشيد