يک روز احمدي نژاد و احمد خاتمي و خانم گوهر الشريعه دستغيب داشتند براي افتتاح يک تونل جديد مترو مي رفتند. اتفاقا هديه تهراني هم به عنوان نماينده هنرمندان با آنها بود. در همين موقع قطار وارد تونل شد و همه جا تاريک شد.
اول صداي يک ماچ آمد و بعد صداي خوردن يک سيلي محکم. قطار از تونل بيرون آمد و احمدي نژاد صورتش را که به دليل خوردن سيلي سرخ شده بود، با دستش پنهان کرده بود. همه زير چشمي به هم نگاه کردند و هيچ کس هيچ حرفي نزد.
گوهر الشريعه دستغيب با خودش فکر مي کرد: اين احمدي نژاد احمق مي خواست هديه تهراني را ببوسد، او هم با سيلي زد توي صورتش.@
هديه تهراني با خودش فکر مي کرد: اين احمدي نژاد احمق مي خواست مرا ببوسد، اما اشتباها گوهرالشريعه دستغيب را بوسيد، او هم با سيلي زد توي گوشش.
احمدي نژاد داشت با خودش فکر مي کرد: اين احمد خاتمي هديه تهراني را بوسيد، او هم فکر کرد من او را بوسيدم، محکم زد توي گوش من.
احمد خاتمي هم داشت با خودش فکر مي کرد: اگر وارد يک تونل ديگر بشويم، دوباره صداي بوسيدن در مي آورم و يک سيلي محکم ديگر مي زنم توي گوش احمدي نژاد