شنبه ?? خرداد ?? روزي تاريخي و حساس براي تهران بود.
بعد از انتخاباتي هيجان انگيز و با حضور بيسابقه ?? درصدي مردم، همه
منتظر نتيجه بودند. نتيجهاي که از اول وقت برخي خبرگزاريها اعلام کرده
بودند براي مردم تهران و چند شهر بزرگ کمي غيرمنتظره بود چرا که طرفداران
آقاي موسوي در روزهاي منتهي به ?? خرداد، حضورچشمگيري در خيابانها داشتند…
آن روز عصر من براي ساعت ? براي دختر ? سالهام وقت دکتر داشتم. مطب
دکتر در کوچهاي منشعب از خيابان کريمخان زند قرار داشت. طوري تنظيم کردم
که ساعت ? و ?? دقيقه از خيابان مفتح وارد طرح ترافيک شوم تا پليس جريمه
نکند.
حدود ساعت ? و ?? دقيقه در انتهاي خيابان مفتح شمالي پشت چراغ قرمز
ورودي ميدان هفت تير بودم. اوضاع خيابان کمي غيرعادي بود. يک خودروي بزرگ
که از شمال مدرس آمده بود، قصد داشت همانجا به طور خلاف دور بزند وارد
لاين شمال اتوبان مدرس شود. چون آن بخش خيلي تنگ است، کل چهارراه را بند
آورده بود بطوري که هم ما که از مفتح ميخواستيم وارد هفت تير شويم گير
کرده بوديم و هم ماشينهايي که ميخواستند از هفتتير وارد مدرس شوند.
اوضاع عجيبي بود. همه بوق ميزدند اما راننده خلافکار اصرار داشت حتما دور
بزند. راه بدجوري بند آمده بود.
با تعجب به بخش پاياني اتوبان مدرس جايي که هميشه عده زيادي افسر پليس
آماده جريمه کردن خودروهاي بدون طرح ترافيک هستند نگاه کردم. با کمال تعجب
هيچ پليسي آنجا نبود. حتي يکي!
خلاصه با کلي معطلي راه باز شد و با تاخير به مطب دکتر وارد شديم. حدود
ساعت ???? صداي جمعيتي از بيرون شنيده شد. پنجره اتاق انتظار مطب به
خيابان کريمخان باز نميشد اما ميتوانستيم صداها را بشنويم. عدهاي گفتند
«موسوي – موسوي، راي ما رو پس بده» بعد صداي همهمه آمد.
چند دقيقه بعد يک نفر وارد مطب شد و گفت پمپ بنزين ميرزاي شيرازي (در
فاصله کوتاهي از مطب) را آتش زدهاند. همه نگران شديم. آقاي دکتر در حالي
که با موبايل صحبت ميکرد از اتاقش آمد بيرون. کمي به توضيحات مرد تازه از
راه رسيده درباره آتش سوزي درخيابانها گوش داد بعد از همه عذرخواهي کرد و
رفت.
ما هم آمديم بيرون. دود و بوي سوختگي خيابان را گرفته بود. شبيه حالتي که ساعت پاياني چهارشنبه سوري در شهر ميپيچد.
با نگراني سوار ماشين شدم و از خيابان خردمند بطرف مطهري راندم. در
خيابان قائم مقام نرسيده به مطهري حالت عجيبي حکمرفا بود. ماشينها در جهت
مخالف بطرف پايين خيابان در حرکت بودند گويي از چيزي فرار ميکنند. يک نفر
که از خيابان مطهري ميآمد پرسيدم چه خبر است؟ گفت نرو دارن اتوبوسارو
آتيش ميزنن.
دخترم شديدا ترسيده بود. هم بطرف شمال و هم بطرف جنوب قائم مقام مسدود
شده بود و دود غليظي از طرف خيابان مطهري به هوا بر ميخاست. به ناچار از
کوچه پس کوچههاي قائم مقام وارد خيابان جم شدم از صحنهاي که ديدم وحشتم
بيشتر شد. تعداد زيادي سطل آشغال پلاستيکي به وسط خيابان آورده شده و با
شعله زيادي در حال سوختن بود. مردم با تعجب صحنه را تماشا ميکردند.
ميخواستم از آنها بپرسم چه کسي اين کار را کرده؟ ولي فکر کردم زودتر خودم
و دخترم را از مهلکه نجات دهم بهتر است. در حالي که از ترس آب دهانم خشک
شده بود، از لاي شعلههاي آتش بطرف جنوب خيابان جم راندم و بعد از کلي
مصيبت وارد هفت تير و از آنجا از طريق ملک و سهروردي به خانه رسيديم. در
مسير چندين بار سطلهاي زباله شعلهور را ديديم.
جالب اينکه حتي يک پليس هم در آن بعدازظهر هولناک در خيابان نديديم.
لحظاتي که پشت ترافيک خيابان ميرزاي شيرازي بودم سعي کردم به ??? جريان را
بگويم ولي موفق نشدم.
شب قرار بود به اتفاق همسرم براي تبريک روز مادر به منزل مادرم برويم.
ايشان حدود ساعت ? و نزديکهاي غروب رسيد منزل اما مرا قانع کرد که رفتن
به خيابانها خيلي خطرناک است بعد تعريف کرد که در مسيراش بطرف منزل در
حوالي چهارراه طالقاني تا ميدان وليعصر ديده است چندين جوان نقاب پوش با
چوب و سنگ به مغازهها حمله ميکردهاند و در خيابان مطهري هم چندين
اتوبوس را به آتش کشيدهاند. سطل آشغالهاي آتش گرفته هم که همه جا فراوان
بود.
پرسيدم مردم جلوي خرابکاري نقاب پوش را نميگرفتند؟ پليس دخالتي نميکرد؟
پاسخ داد: پليسي در کار نبود. کسي هم جرات نداشت دخالت کند همه با تعجب نگاه ميکردند.
پرسيدم صاحبان مغازهها چي؟
گفت از بعدازظهر که ناگهان مرکز شهر شلوغ شد، همهشان از ترس تعطيل کرده بودند و کسي داخل مغازهها نبود…
آن شب روز مادر را تلفني به مادرم تبريک گفتيم و روزهاي بعد شاهد حوادثي بوديم که همه کم و بيش از آن اطلاع دارند.
شايد الان وقتش است که درباره ريشههاي ماجراهاي پس از انتخابات کنکاش
شود. اگر روزي هيات بيطرفي اين کار را شروع کند، حتما بايد به اين سوال
جواب دهد که جوانان نقابداري که در عصر روز شنبه ?? خرداد ماه اتوبوسها و
سطلهاي زباله را در مرکز تهران به آتش کشيدند، چه کساني بودند؟ از کجا و
توسط چه گروهي سازماندهي شده بودند.