سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تفکر بسیجی

کربلای حسین عجب صفایی دارد | اولین محرم بعد از 20 سال

 

کربلای ما عجب وفایی دارد

مولای ما حسین عجب کِرام‌ی دارد

هنوز سه ماه از سفر بنده به کربلا نگذشته . البته بیشتر سفر که بار پژوهش اجتماعی داشت تا زیارتی ولی اتفاقی افتاد در این سفر که باعث شد من بعد از گذشت 20 سال از زندگی‌م ؛ امام حسین رو بشناس‌م و اولین محرم عمرم رو امسال به سوگ عزا بنشین‌م .

محرم اول بعد از کربلا


ماجرا از اونجا شروع شد که من در کوچه پس کوچه های شهر کربلا مشغول صحبت با مردم این شهر بودم و سوال ها از همه جور می‌پرسیدم از سیاسی مذهبی و حتی فرهنگی.تلفن‌م زنگ خورد یکی از دوستان دوران مدرسه‌ام که به اختلاف یک روز با هم به این سفر آمده بودیم پشت خط بود . گروه بچه‌های جهادی بودند و اکثرا از دانشگاه امام صادق (ع) . گفت حاج حسین یکتا آمده کربلا و در هتل ما حضور پیدا کرده و میخواد صحبت کنه تونستی بیا . قرار نبود برم  چون به یکی از خانم‌های مسن کاروان قول داده بودم که باهاش برم بازار پشت حرم خرید کنه . محله خطرناکی بود نمی‌تونست تنها بره . تلفن قطع شد و من هم ادامه سوال جواب‌هام رو با مردم کربلا داشتم که نزدیک ظهر شد رفتم هتل یک سر که اون خانم گفت کسالت دارن نمیتونن برن و من خوشحال شدم و دوباره برگشتم سمت همان کوچه پس کوچه ها . در راه رفت،از جلوی هتل همان رفیق‌مون رد شدیم . به دلم افتاد یک سر برم بزنم بهش‌ان چون چند نفر از رفقا هم بودند اونجا . رفتم داخل هتل و داخل اون اتاقی که جلسه بود شدم . اتاق کوچکی بود به زور در انتهای اتاق دو زانو جا شدم . صحبت ها شروع شده بود و من تازه رسیده بودم . صحبت‌های جدیدی نبود همون چیزهایی که همیشه شنیده بودیم ولی این‌دفعه با روحیه انقلابی و جهادی تعریف می‌شد . قبلا با روحیه عرفانی و مذهبی بود این بار حاج حسین یکتا چون روحیه رزمنده بودن داشت با این روحیه گفت .میگفت امام حسین رو رفیق خودمون بدونی‌م باهاش کارهامون رو سِت کنیم شک نکنید که رفاقت می‌کنه باهاتون و حال می‌کنید. فرق بعدی که خیلی مهم بود هتل در فاصله شاید صد متری حرم حضرت عباس بود .
صحبت‌ها تمام شد و همه شاد و خوشحال رفتند سر اتاق‌هایشان من هم با رفقا رفتیم یه چرخی بزنیم و بعد برویم حرم . روز جمعه بود و در حرم نماز جمعه برپا بود . نماز رو خودمان خوندیم و به سمت بیرون روانه شدیم و با آنها خداحافظی کردم . رفتم از دور حرم امام حسین دور زدم رفت‌م تو بازارچه قدیمی شهر همین‌جوری مستقیم رفتم دیدم سر از جلو در حرم در آوردم هوا گرم بود به شدت رفتم تو حرم خواستم برم سمت کلمن‌های آب که راهم رو چند تا کاوران که یکی‌شون خوابیده بودن اون‌یکی داشتن دعا میخوندن و راه بسته بودن .. مستقیم رفتم جلو . دم مغرب بود حرم نسبتا شلوغ شده بود .رفتم جلوی در اون قسمتی که جای تیر رگبار بود . یادم افتاد مداح کاروان دیروز گفته بود که اینها جای تیراندازی سربازان صدام هست به شیعیان که صد‌ها شهید داده . تو دلم گفتم یعنی امام‌حسین چقدر اون‌ها رو دوست داشته خوشا به احوالات‌شون که کنار خود امام شهید شدن . معمولا تو دل‌م با خودم بحث‌های سنگین خیلی می‌کنم . همون‌جا ایستاده بودم و در دلم غوغایی بر پا بود یاد صحبت های ظهر حسین یکتا افتادم که قسمتیش در مورد امام‌حسین و رفاقت‌ش افتادم . تیری تو تاریکی ! شلیک کردم . پیش امام‌حسین چون کودکی لج‌باز شده بودم . گفتم امام‌حسین اگه دوست‌م داری الان یه جا جلوی ضریح‌ت باز کن من خودم رو تمام قد وصل کنم به ضریح . گام به گام آرام و آرام رفتم جلو . تو دلم به حماقت خودم می‌خندیدم و از طرفی نگران بودم اگه راه باز نشه چجوری شیطان درونم رو راضی کنم که امام‌حسین دوست‌م داره . دو گام مونده بود به ضریح . دقیقا نفری که جلوم بود برگشت دست چپ‌ش رو گذاشت رو شونه چپ من خندید و رفت . رفت‌م چسبیدم به حرم . گفتم اتفاقی شده برا هر کسی پیش میاد چند دقیقه این بحث ها در دلم غوغا داشت و مهدیار شیطان درونم با مهدیار مومن درونم دعوا داشتند. که دل کندم از ضریح و دور ضریح چرخیدم . پشت ضریح جایگاهی کوچکی هست در فاصله یک و نیم متری ضریح که همیشه خدا شلوغ هست اون روز هم جمعه بود و ماه رمضان . یه نگاهی کردن دیدم پر پر هست و سه چهار نفر هم در نوبت که کسی بلند شد بروند و بشینند و دعا و نماز بخوانند . مداح کاروان قبلا می‌گفت ایده آل ترین مکان برای عبادت همین جا هست . هنوز بحث ها در دلم ادامه داشت که به فکرم رسید از امام حسین بخوام نزدیک ترین نقطه که پر بود ، یک جا در اونجا ه من بدهد که  دعا بخونم . این خواسته رو از امام‌حسین خواستم بعد سر بلند کردم دیدم جلوی جلو دقیقا جای یک نفر خالیست و هیچ کدام از این ها که در صف بودند نمی‌رفتند . من وارد اون مکان شدم و رفتم اون جلو نشستم  . نمی‌دونستم چی شده دقیقا ولی حس خوشحالی داشتم . مهدیار شیطان درونم ساکت شده بود و مهدیار مومن خوشحالی میکرد . یه لحظه یاد حسین یکتا افتادم که گفته بود با امام حسین رفاقت کنید که با معرفت ترین رفقاست . نا خود اگاه خنده تلخی کردم و سر رو زانو هام گذاشتم سر بلند کردم زانوهام خیس بود نگاه به ضریح کردم . و جالب این بود که در امتداد نگاه‌م هیچ کس نبود و از پایین تا بالای ضریح‌و می‌شد دید . زیر لب گفتم آقا غلط کردم . من رو به درگاه‌ت راه بده . بعد با ذکر خدااااااا دوباره سر به زانو گذاشتم . چند بار این حرکت تکرار شد . تو حال خودم بودم صدای اذان منقلب‌م کرد . رفتم نماز جماعت تو صحن با یک حالت مست‌گونه . برگشتم تو حرم چشمان‌م به ضریح خورد دوباره . حس رفاقتی تو وجودم اومد . انگار برادرم هست انگار کسی هست که میدونه من غم چی دارم و میدونه من چه مدلی هستم . میدونه من ... از سر خوشحالی گفتم امام حسین دوباره تست میکنیم . یه جا باز کن من بیام تو اغوش‌ت . رفتم جلو یک نفر جا باز شد و من رفتم در آغوش ضریح . چند دقیقه ای گذشت آن قسمت ضریحش را شست و شو دادم . دور حرم زدم تو دلم اومد دوباره بگم اون جایی که ساعتی درد و دل کردم دوباره بهم بده . گفتم امثال من زیادن شاید درست نباشه خودخواهی . رفتم یه جای دیگه نشستم  کمی دیگر درد و دل گفتم . با حالت سرور و خوشحالی زدم بیرون از حرم . تو پوست خودم نبودم . انگار مهدیار دیگری متولد شده بود . زنگ زدم تهران خبر بگیرم از پیگیری بعضی کارا سوال کردم دیدم خیلی از گره ها باز شده و خیلی دیگر در شرف باز شدنه . تاب نیاوردم دوباره برگشتم حرم . دوباره اون جمله حسین یکتا که رفاقت کن با امام حسین یادم اومد تو صحن حرم رو به ضریح گام برمی‌داشتم و با چشمان خیس به سختی ضریح رو میدیدم . و لبیک یا حسین زیر لب می‌گفتم
قول های زیادی به امام حسین دادم که بعضی‌ش رو عملی نکردم و شرط رفاقت رو به جا نیاوردم . ولی امام حسین به قول های خودش عمل کرد و تا حالا هر کاری خواستم ازش نه نگفته . محرم اول زندگیم هست امسال . تا پارسال هیئت که میرفتم به جای اینکه اصل رو بچسبم . همش روی صحبت‌های مداح و سخنران فکر می‌کردم و نقدش میکردم و در اخر که می‌دیدم دارن خرافه گرایی میکنن میرفتم بیرون هیئت . امام‌حسین رو من تو کربلا جلوی ضریح خودش پیدا کردم .

پ.ن: این حادثه دو روز مونده به اخر سفرم رخ داد . روز اخر هم همه خانم ها درخواست کمک داشتن کمتر وقت شد برم حرم . ولی شب تا صبح حرم بودم و چه غوغایی چه شور و حالی من بودم و ارباب بود و خدا . همین .

پ.ن : "موج وبلاگی محرم " که از این وبلاگ قلم‌زن(+) شروع شد و بنده از طریق وبلاگ وادی(+) به این موج دعوت شدم . از دوستان خوبم علیرضا‌شاطری(+) حسن‌میثمی(+) مسعود‌حسنلو(+) خانم‌کبری‌آسوپار(+) خودکار(+)
» و این هم وبلاگ موج (+)

یاعلی

آقا بیا




 
تگ ها : محرم، امام حسین، ‌ کربلا    Bookmark and Share

مهدیار دات بسیجی

مهدیار دات بسیجی