آخرین سناریو با سخنرانی هاشمی اتفاقات بعد از نماز ، شکست خورد!
نویسنده:مهدیار در تاریخ 88/4/26:: 7:29 عصر
آخرین سناریو دشمن و پر خرج ترین شکست خورد
با این سخنان،آقای هاشمی تکلیفمون با شما .....
نماز جمعه 26 تیر به جرات باید گفت پر زحمت ترین حرکت دشمن بود .... حرکتی که از شنبه شروع شد و با موافقت آقای هاشمی مبر اینکه حاضر میشه بیاد تو نماز حرکتش شتاب گرفت .... حالا ایشالله نقد صحبت های آقای هاشمی رو تو پستای بعدی میذاریم ... الان اتفاقات رخ داده از صبح جمعه تا نزدیکای عصر .... ما صبح رفتیم کلی سبز پوشیدیم بریم پیش سبزکا .... رفتیم دیدم تو زمین چمن پره .... یه 200 تا سبزم وایساده بودن جلو در زمین چمن .... یه 500 تا هم وایساده بودن جلو در دانشگاه .... شروع که کرد به بسم الله گفتن مکبر نماز .... همه سوت و اوووووو .... بعد دیدن ضایع بازاره به اینجا میگن نماز جمعه شروع کردن الله اکبر گفتن ... حالا ما رفتیم تو سرک کشیدیم دیدیم خبری نیست .... اومیدم جلو در دانشگاه بین این 500 نفر .... دیگه نزدیکای 12 بود .... من قبلا نماز جمعه رفته بودم ... یعنی حداقلش 29 خرداد رفته بودم ... اینقدر می فهمیدم که سمت راست واسه آقایونه ... سمت چپ واسه خانما .... حالا اون وسط سبزم پوشیده بودیم .. داد میزدیم ... آقایون اینجا .. خانما اونور .... یه پسره با عیال و اینا امده بودن زیر انداز تو سایه میوه و اینا نشسته بودن ... گفتم داداش تو اون چادره که میبینی اونجا جای خانماس ... متاسفانه نمازاش مختلط نیست ... دید سبز پوشیدم گفت راستی؟؟؟ ... گفتم آره دیگه ... بعد گفتم در ضمن با لاکم وضو نمیتنین بگیرین .... وضوخونه خواهرانم اونوره ... چادر گل گلیم از یکی از خواهرا بگیرین ... پاشدن که جمع کنن برن ... گفت حالا نماز چیکار کنیم ... گفتم هر کاری جلوییت کرد بکن ... نماز اولم تموم شد برو ... دست دادیم و با بای ...در ضمن یادشون رفت بهشون تذکر بدن زن نمیتونه جلو تر از مرد وایسه و نماز بخونه .... نمازش باطل میشه ... اگه سمت خواهرا باشن اشکال نداره ولی یک نفر از خانما بیاد جلوی آقایون نماز بخونه نمازش باطله .... حالا عکسا رو ببینید که چند نفر باطل شد نمازشون ... چادرای الکی سرشون کردن ... نماز جمعه خانوادگی اومدن ... با عیال نشسته داره حال میکنه نمازم میخواد بخونه ....
این یکیش بود که برام خیلی جالب بود ... فک کنید کلی از این داستانا داشتیم ... کلا از همین جا دعوت میکنم از خواهران و برادران سبز که هر هفته بیان نماز جمعه ... اقلا روح ما شاد میشه ... بعد سفارش کرده بودن به دختر پسرا که دخترا چادر بیارن یا چادر مشکی بپوشن ... پسرا هم تسبیح ... قیافه ها رو که میدیدی کلی خنده بود ... 67 قلم آرایش کرده بود دختره موهاشم کلی اتو کرده بود جادرم انداخته بود سرش ... فک میکنم بی چادر پوشیده تر بود .... پسرا هم قربونشون برم ... یه پارچه آقا ... دست در دست دوستشون ( جنس مخالف) ... قدم میزدن میگفتن میخندیدن .... چند تا دختر ژیگول وایساده بودن جلو در وضو خونه مردا منتظر آقایونشون ... یه دختره هم صبح که داشتیم میرفتیم از اون وضو خونه مردا اومد بیرون ... همه هم با تعجی مینگریستن ...
اما بعد از نماز جمعه ... نیرو های ناجا و بسیج تو مسیر هایی که از چند روز پیش گفته بودن میخوایم راهپیمایی کنیم متر به متر نیرو وایساده بود ... نیروی های حوزه هام اومدن بعد نماز تو خیابون .... چیز عجیبی نبوده تا الان ... سناریو دشمنو حال کردم .... از این قرص خونا دیدین ؟؟؟ ... تو بازار روسای مشهد میفروشن سه تا 500 تومن ... جدیدا قرصای کفم اومده بود ... کف میکرد دهنت اون دو تا 500 تومن .... ما این قرصا رو بچه بودیم میخوردیم میرفتیم جلو پدر مادرمون همه خون از لب و لوچمون میومد حال میکردیم ... امروز این صحنه ها رو تو خیابونا دیدم .... یکی از بچه ها یه جمع 5 نفره رو زیر نظر داشت .... ییهو دید یه دختره از اون جمع افتاد زمین دهنشو گرفت کف ریخت بیرون .... ما گفتیم یا امام زمان اسید ریختن تو دهنش .... بچه های بسیج اونور خیابون رفتن دورش ... داد زد شوهرمو دستگیر کردن منم زدن و رفتن .... بعد فوش میداد به بسیجیا ... آمبولانس نزدیکش بود رفت بالا سرش ... دید کفه به مسئول بسیج اونور خیابون گفت ( ما اینور بودیم) ... مسئول بسیجه هم به خانمه گفت ما مسئول حفاظت از امنیت شماییم ... جونمونم تو این راه میدیم .... یک کم زنه کوتاه اومد ... بعد دورش خلوت شد بهش گفت این کفا هم خوب نیست ... بعضیاش سرطان زاست ... نخورید دیگه ... دیگه زنه سرشو انداخت پایین سکوت کرد و رفت .... اینو بعد از اینکه اومدیم تو مقر شنیدم ...
یکی دیگه ... بعضی از دوستان بسیجی و سبز اشک آرو میزدن ... هنوز هم برید الان (ساعت 6 ) بوش میاد و اشکتون در میاد ... اولش میسوزه بعد سرخ میشه چشم بعد اشک میاد .... حالا یه دختره کلی سرخ شده بود و اینا اومد سمت ما گفت فلان شده ها کورم کردین ... بردیمش بقل پیاده رو نشست و کاغذ آتش زدیم که دودش بره تو چشمش خوب شه سریع ... دیدم اصلا چشمش قرمز نیست ... صورتش خیلی قرمز شده بود ... فک کنم برا این بود که دماغ و دهنشو گرفته بود و سخت تنفس میکرد .... ولی هیچ نشونی از اشک آور نبود ...
یکی دیگه ... پسره اومد گردن یکی از بسیجیای موتور سوارو گرفت انداختش زمین ... گروهی حمله کردن به سه تا موتور ... یکیشو گرفتن .... میخواستن کبریت بزنن .... دو تا به اصطلاح جوجه بسیجی باتون گرفتن بالا دویدن سمتشون ... حدود 15 تا بودن د فرار .... مثل چی فرار کردن ... ما هم نمیتونستیم جلو خندمون رو بگیریم .... بعد یکیشون افتاد تو جوب ... فک کنم پاش پیچ خورد ... دستشو گرفت رو چشاش گفت آی چشم .... سوختم ... یکی یه چیزی در گوشش گفت ... یکی دیگه بعدش رفت گفت ... پاشود رفت .... ملت میخندیدن ....
یکی از تکنیکای ترسوندن این بچه سوسولا .... که همشون از دم بدون استثنا از این تی تیش مامانیا بودن اینه که وقتی جمعن حدود 10 نفر ... گاز الکی با موتور بدی ... مثل چی فرار میکنن .... گاز میدادیم ... ییهو می دیدم از جمعیت 15 نفری که داشتن شعار میدادن 2 نفر موندن دارن می دوئن ... بقیه رفتن تو رستوران و مغازه های اطراف ... اون دو نفرم میگفتن ما کارین کردیم ... ما که کلی جلو خودمونو گرفته بودیم نخندین ... ییهو دیگه تحملمون تموم شد و از ته دل میخندیدیم ..... خدا خیرشون بده ...
جالبتر اینکه میدویدن یه مشت میزدن تو صورت یه بسیجی تنها بعد که بسیجیه میکرد دنبالش میرفت تو اتوبوس های بی آر تی بخض بانوان ... ملتم نامردی نمیکردن .... میرفتن کنار میگفتن ایناها .... بچه ها هم دستگیر میکردن ....
از همه جالبتر واسه من این قرصای خون و کف بود .... خیلی طرح قشنگی برای مردم فریبی بود .... وقتی پیاده میرفتیم ... من همیشه عقب می افتادم ... چون علاقه شدیدی به صحبت کردن با مردم دارم .... تا یکی یه چیزی میگفت که مخالف من بود ... سریع باهاش صحبت میکردم ... یکیش مثلا یه خانم مسنی بود میگفت تو جای پشر منی ... پسر منم مثل تو لباس می پوشه و ماهاشو مثل تو سیخ میکنه .... ولی چرا مردمو میزنی ... یه فیلم نشونش دادم ... گفتم مادر من دو قدم برید پاینتر ببینید دارن چه فوشایی میدن ... پسر شما اگه یکی به شما توهین کنه بوس میکنه اون طرفو ؟؟؟ ... گفت راست میگی .... بعد دعا برای موفقیتم تو زندگی کردو و رفت ... یه مرده گفت تو چرا ؟؟ ... تو که قیافت به اینا نمیخوره ... گفتم هر کس چشم چپ بندازه به ولایت جونمو میدم که از ولایت حمایت کنم .... هم مرده تعجب کرده بود هم خانم بچه هاش .... یه فیلمم براش فرستادم گفتم ببین قشنگه .... اونم رو بوسی کردیم و بای بای ....
در مورد بچه بسیجیا ... البیه 40 درصدشون .... امروز عصابشون خورد بود .... خیلی بهشون گفتم اخلاق اخلاق اخلاق ... ولی خب تا حدودی حق میدم .... فوش ناموسی هر کسیو خشن میکنه ( ایرانی البته) ... هر کسیو جوشی میکنه ... خیلی کمن کسایی که فوش میخورن و به جاهلیت طرف مقابل میخندن ... این یعنی صعه صدر ... در ضمن من گفتم بسیجی حق اشتباه نداره وقتی به اسم بسیج میاد بیرون ... برا همین همه کسایی که بد اخلاقی کردن با مردم قصاص میشن ...
داستان زیاده از امروز .... چقدر خندیدیم .... تو کامنتا بعضیاشو میگم ....
پ.ن : آقای هاشمی هم خرما رو دوست داره هم خدا رو .... از اونظرف میگه قانون فصل الخطاب ... از اینور میگه هر کس به انتخابات تردید داره حق داره ..... آقای هاشمی مردم احمق نیستن که بگن خب شما گفتی قانون فصل الخطابه پس خوبی .... فک میکنی با این سیاست بازیا مردم گول میخورن .... منتظر واکنش مردم باشید .... اطرافیان دلسوزتون نذاشتن اون بیانیه انتشار پیدا کنه که آبروی شما نره ... حالا خودتون ... بدتر از اون بیانیه ؟؟؟ ...
پ.ن: جمعیت علی رغم یک هفته تبلیغ و حتی آموزش نماز برای نماز اولی ها ... با استقبال خیلی کمی همراه بود ... یادمه 29 خرداد نماز جمعه به امامت رهبر بلوار کشاورز جای سوزن انداختن نبود ... امروز تا چهار راه اول طالقانی هم نیومد .... به میدون فلسطین هم نرسید ... تازه با اینکه جمع ها مختلط بودن ... یعنی هم حزب اللهی بودن هم سبز .... حالا بشمرید طرفدارای موسوی رو که با توبوس دیروز از تبریز و اصفهان و کرمانشاهو شیراز و مشهو ..... اومده بودن ..... من برام یه اثبات بود که به چشم خودم دیدم ....
یا علی
آقا بیا
تگ ها :