سلام.....نه بابا....ما و نويسندگي.....
اون روز دلم خيلي گرفته بود....يعني چي جور بگم.....دلم جنوب ميخواست.....تو اين غربت....يه دفه احساس كردم هيچي مثل نوشتن يه داستان نميتونه ارومم كنه و شروع كردم به نوشتن....
--------------------------------------------------------------------------------
خوش به حالتون كه رفتيدو ديديد...ما اي كه هنوز نرفتيم و نديديم چي بايد بگيم....
باز شماها وقتي گناه ميكنيد و ياد جنوب ميوفتيد شرمنده ميشيد اما ما ها چي....
توروخدا دعا كنيد قسمت ما هم بشه.....
خدايااااااااااااااااااااااااا دلم تنگ شده براي جنووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب...چرا هيچ كس صدامو نميشنوه....