چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ آبجي 

سلام،در مورد مباحثي كه بيان كرديد بعدا بيشتر نظر ميدم...راجع به اطلاعاتي كه خواستيد :راستشو بخوايد همونطور كه گفتم قبل از انتخابات اصلا سرم به سياست گرم نبود برا همين هيچ وقت خيلي دقت نميكردم تو داشگامون جو چه طوريه كه مطمئنا بگم مخالفا بيشترن يا موافقا ولي چيزي كه به نظر من ميرسه اينه كه خيلي از بچه ها اگه مخالف نباشن موافقم نيستن يه جورايي سرشون بيشتر تو درس و زندگيه خودشونه ولي موقع انتخابات چيزي كه بيشتر به چشم من مي اومد بيشتر مخالفاي دولت بودن خيلي از بچه هايي كه از لحاظ اخلاقي هم قبولشون داشتم اين طوري بودن البته برعكسش هم بود تو نظر من كسايي كه طرفدار بودن بيشتر بسيجيا و كله گنده ها مثلا دختر سفير سوريه(الان نميدونم بازم باباش سفير هس يا نه ،چيزيه كه بچه ها ميگن) مناظره هم چن بار تو سالن دهشور بود ولي اون قد شلوغ بود كه نشد برم تو ببينم جو كدوم وريه راستي يادم اومد يه انتخابات نمادين هم بركزار شد البته من توش شركت نكردم اون موقع هنوز گرم نبودم ولي بعد كه نتيجه اعلام شد موسوي 75 درصد احمدينژاد تو مايه هاي 27 كروبي هم 2 تا 3 درصد راي آوردن رضايي رو هم حساب نكرده بودن ، 25 خرداد هم صبح كه رفتيم قضيه لغو امتحانات رو جويا شيم بچه ها حسابي از قضيه حمله ديشب به كوي عصباني و غيرتي بودن از دانشكده علوم حركت اعتراضي شرو شد تا رفتن پزشكي و بعد هم فني و جاهاي ديگه خيلي از داشجوها به اين اعتراض ملحق ميشدن خيلي ها هم ميترسيدن برن ولي ميخواستن استادا هم بودن بچه ها بعدش ميخواستن برن تحصن واسه استعفاي رهبر رئيس دانشگامون ،رهنورد هم كه اومد جلوي مسجدمون واسه اينكه خبر بده به راهپيايي عصر مجوز ندادن( يعني اومده بود برا اطلاع دادن )بچه ها كه شنيدن كلي واسه رفتن مصمم تر شدن البته يه عده ايشون كه حسابي ناراحت بودن ،هم اتاقيم تو دانشگا ديده بود كسي كه با باتوم بدنش كبود شده بود و به بقيه نشون ميداد وقتي اينو واسم تعريف ميكرد اشك تو چشاش ميومد تازه طرف كاره اي هم نبود اين اطلاعاتيه كه من دارم دوس داشتم بيشتر كمك كنم ولي در همين حد ميدونم تو بسيج دانشگا هم رفت و آمدي ندارم ولي يكي از دوستام كه خودشو قبول دارم عضو خيلي فعال اونجاس هميشه تو همه جاهاي سياسي مذهبي هس اگه ميخواي ازش راجع به بسيج اونجا بپرسم،مويد باشيد يا حق

پاسخ

سلام ... خيلي ممنون ... به موقع دادين ... نيم ساعته اومدن از بيرون ... داشتم انتخاب رشته ميکردم ... مونده بودم بين بهشتي يا تهران تو اولويت 8 و 9 .... من آخرين باري که اومدم داشنگاهتون دقيقا بعد از ظهر مناظره موسوي و احمدي بود ... يعني شبش مناظره بود ... اومدم اونجا دو دسته بودن ... مخالف و موافق دولت .... بحثم مي کرديم قالبا با دانشجو ها .... جالبه دو تا سوال که مي پرسيدم بعد مثلا نيم ساعت بحث ... ميگفتن تو هنوز بچه اي نميدوني .... حالا دور ما کلي ادم بود ... مي تونستم دو تا تيکه رو اين حرفمش بيام آبروش بره ... چون سوالايي کردم که واقعا تخصصي نميخواست .... هر کي سرش يک کم تو کار باشه بلده جوابشو .... حالا يه خاطره يادم اومد ... داشتيم بحث اقتصادو ميکرديم ... خب من تو اقتصاد زياد وارد نيستم ... اون بنده خدا گفت بگم ... گفتم بفرما ... اومد يه چيزايي گفت بعد گفت دولت از اين که ارزش دلار کم شد تو اقتصاد ما خيلي تاثير بدي گذاشت ... و بازم دولت معامله هاي کلان رو با دلار ميکنه .... دوستاش تاييدش کردن ... من گفتم خدايا چي بگم بهش ... يه سوال کردم ازش ... گفتم الان معاملات جهاني ما با دلاره ؟؟؟ ... با اکراه گفت آره ... گفتم بنده خدا دو ساله معاملات ما با يورو شده ... کدوم يکيش دلاره ؟؟؟ ... اين رفت عقب ... يکي از اون ته داد زد اينا رو ولش افتضاح دوربان دو رو چي ميگي .... حالا بماند بقيه ما جرا .... اين که ميخوام بگم ... اين نيست که هر کس به موسوي راي داد ، اعتقاد به موسوي داشت .... 4 سال تو اکثر روزنامه هاي ما تخريب عليه دولت بود ... من خودم بار ها نامه دادم به دفتر رياست جمهوري .... گفتم جمع کنيد ازين روزنامه هاي دروغو .... ديگه دل رحمي هم حدي داره .... اين که هر کي مياد روزنامه ميزنه توش عليه دولت مينويسه .... که نشد ... فضاي اعتماد از بين ميره .... ولي خب گوش نکردن ... اميدورام گوش کنن تو اين دوره ... که مثل اينکه دارن ميکنن ... دروغ گو ترين و خنده دار ترين دروغ ها رو شما تو اعتماد ملي ميخونيد ... واقعا مردم فريبي ميکنه .... آخرين نمونش ... شهادت عليرضا توسلي و ترانه موسوي .... که ترانه خانم زندن و فک کنم تو کشور خارجين .... عليرضا هم 50 روز قبل مرده با تصادف .... اينا چيزايي بود که اعتماد ملي روش مانور ميدادن ... احتمالا شنيدين ... نوشته بودن عليرضا با باتون تو سرش ضربه مغزي شده ... ترانه شکنجش کردن ... بدنشو سوزوندن انداختن گوشه خيابون .... مي بينيد چجوري با احساسات جوونا بازي ميکنن ..... همون جريان باتوني که گفتين .... من تازه پام خوب شده .... با ماشين زدن بهش ... از قصد ... رو موتور بودم ... شب بود .. شلوار تک اوري پام بود ... داشتم گشت ميزدم ... لاين سه هم بوديم ... اومديم دور بزنيم ... ماشينه زد به پام و رفت .... به کسي نگفتم از خانواده ... چون ديگه نميذاشتن برم بيرون .... يه بارم لگد زدن تو موتور داشت موتور چپ ميکرد ... اگه چپ ميکرد الان من پيش خدا بودم ... چون رفيقم چپ کرد همون شب ... چون نفر آخر بود و ما هم رد شده بوديم ... گير کرد ما دير فهميديم ... موقعي فهميديم که موتورش داشت مي سوخت ... نميخوام بگم ولي ديگه نميتونم دووم بيارم ... الکل ريختن رو صورتش ... صورتشم آتيش گرفت ... بقيه الله بستري بود که اومد بيرون تا بعد از تموم شدن درگيري ها بره جراحي پلاستيک بکنه .... حالا جالبه يکي ديگه از بچه هاي ناحيه ديگه رو انداختن تو سطل آشغال .... با بنزين سطلو آتش زدن ... آتش که گرفته درشم بستن ... شانس آوردن بسيجيا متوجه شدن يکيو گرفتن ... سريع درش اوردن .... فک نکنم چيز جديش شده بود ... اون انتخابات مجازي رو کي ترتيب داده بود ؟؟؟ انجمن اسلاميتون ؟؟؟ .... مي دونيد چقدر درگيري بودم با اين انجمن اسلاميتون ... انجمن اسلامي دموکراسي خواه ... تو تشيع شهدا که بود سر دخترا چادر کرده بود بين جمعيت نامه پخش ميکردن به اسم نامه اي به شهدا .... به شهدا گفته بودن مگه اينجا قبرستونه که شما رو آوردن اينجا دفن کنن .... پشت جايي که دفن کردن ... روز دفن بحث در افتاده بود .... واقعا بحث بي خودي بود .... معلوم بود نتيجه نميده .... 2 نفر مخالف بودم ... 100 نفر بسيجي ريخته بودن سرش که قانعش کنن ... اونم آخر مثل باقي دوستاش فحش داد به رهبر .. ميخواست کاري کنه که درگيري بشه ... عکس بگيرن ... بذارن رو سايتا ... که مثلا بسيجيا همه مخالفا رو ميزنن .... همين جا بود که از بسيجتون خوشم اومد .... مسئول بسيجتونم وبلاگ نويسه .. اسم وبلاگش فک کنم شب زده بود ... يادم نيست .... سر بزنيد به بسيجتون ... نميدونم خواهراش چطورين ... ولي برادراش رو من تو بين دانشگاه هاي تهران از همه بيشتر دوست دارم .... واقعا ادماي باحالين ... مناظره هاتونم ميخواستم بيام ... بچه ها ازش فيلم گرفتن .... موثر بوده .... البته مناظره نبوده ... همش تخريب دولت رو ميکردن و بايد اون که طرف دولت بوده جواب ميداده .... البته دو سه تا سوال مشتي از موسويا کردن که نتونستن جواب بدن .... کلا به نظرم دانشگاه خنثي ايه .... نميشه گفت کدوم وري توش زياده ... شنبه ميري همه موسين .... يک شنبه همه احمدي ... مثلا امير کبيرو ميشه گفت مخالفاش بيشترن ... علم و صنعت موافقا بيشترن ... شهيد بهشتي موافقا بيشترن ... شاهد موافقا بيشترن ... ولي تهران خنثي است ... برا همينه خوشم نمياد ... وقتي جوو کلي يه دانشگاه معلوم نباشه ... توش درگيري ميشه ... الان ببينيد ... تو تنها دانشگاهي که درگيري تو بحثا پيش مياد اکثر مواقع همين تهرانه .... من علاقه شديد به بحث کردن تو امير کبيرو دارم .... دانشجو هايي داره که مثلا مي گن شاه و رهبر شما يکي هستن ... وقتي بحث ميکني باهاش حال ميکني ... نه اينکه مثلا قانعت مي کنه ها ... قشنگ بحث ميکنه .... تو بحث اشتباهي کنه ميگه اشتباه کردم ... ولي تو تهران من اينو نديدم ... البته تو امير کبيرم موقع دفن شهداش ...دشمن کامل برنامه ريخته بود .... واقعا مشهود بود ... از شبکه هاي فارسي ماهواره هم پخش کردن و تيليغم کردن .... کل زورشون جلوي شهدا همون 100 نفري بود که اومده بودن .... بسيجيا واقعا اونجا گل کاشتن ... هر چي فحش بلد بودن به ما دادن ... کلي سنگ و سفال بهمون پرت کردن ... ولي بسيج براشون گل پرت کرد .... طوري حرصشون گرفته بود ... که آخر ماجرا ساعت 5 تقريبا .... اومدن جمع شدن فحش به رهبر دادن ... بعد ديدن ما هيچ کاري نميکنيم ... عکس آقا رو آتيش زدن ... دو تا از ما ها رفتن که بزننشون ... همچين چکي خوردن از خودمون ... پرتشون کرديم عقب .... چون رهبر تو قضيه 18 تير 78 گفت تو جمع مخالفا حتي اگه عکس منم آتش زدن فقط سکوت کنيد ... و سکوت کرديم .. کل سناريو دشمن رفت زير سوال ... در همين حد بهتون بگم که شايد 200 تا دوربين ( چه موبايل چه فيلم برداري ) داشتن اون 8 ساعت رو مي گرفتن ... فقط و فقط 3 تا عکس از کل اين 8 ساعت رفت رو سايتا ... چرا ؟؟ ... حالا مهم نيست .... من تا يه گوش بيکار پيدا کنم سريع صحبت ميکنم .... اگه خسته ميشيد داستان ميگم بيگن ديگه خاطرات نگم صاف برم اصل موضوع .... د