ساعت دماسنج

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ يك حقيقت 

چرخ ويلچر شكسته كنار جوب ميچرخد و ناله هاي مرد كه غرق در خون كنار اوتوبوس نيمه سوخته روي زمين افتاده است كم كم در صداي آژير پليس گم ميشود ، صداي الله و اكبر به گوش ميرسد . گويي امام بازگشته ، شايد آمده است كه بگويد : فرياد سطم ديده گان را در پشت شيشه ي كثيف تلوزيون اغتشاش نناميد. انگار که حق هنوز اينجاست. صداي له شدن شيشه خرده ها زير قدم ها مرا به ياد روزهاي بهمن مياندازد ، جنگيديم براي عدالت، خواهيم جنگيد براي صداقت . زندان هاي قديمي ساواک امروزه شلوغ تر از آن دورانند . ديگر دوران کشيدن ناخن ها به پايان رسيده ، روش ها امروزي تر شده اند . آموزگا ري با گچ سبز روي تخته ي سياه دروغ ضربدري ميزند و با فرياد صداقت وجدان سالها ي خاموشي را به شور بهمن 57 از بيابان جاهليت به دشت سبز انسانيت راهنمايي ميکند .انگار چند سالي است که دروغ لباس گرم صداقت را به تن کرده و روح طلسم شده ي محمد علي باب را به دربار خود احضار کرده . انگار چهار سالي است که چراغ هاي خانه ي کوروش خاموشند ، پس چه شد که دلير پهلوانان آريايي چراغهاي خاموش را نديدند و به نور سياه و سفيد تلوزيون اکتفا کردند . آن مرد رفت ، آن مرد در باران رفت . بي صدا تر از آمدنش . گويي كه هيچ وقت نيامده بود. يا علي مدد

پاسخ

سلام ... خوبه داستان خوبي بود .... والا ما ويلچزي نديديم .... ولي داستان نويس خوبي هستي .. ياعلي