mp3 player شوکر

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ آنتي بسيجي 

اين مطلب رو از وبلاگ آقا بهنام ميذارم تا كساني كه ميان اينجا ازت تعريف و تمجيد كنن اينم بخونن شايد مثل تو دروغ رو سرلوح كارشون قرار ندن .

با تشكر از آقا بهنام به خاطر اين مطلب كه افشاكننده خيلي از جنايات بسيج و نيروي انتظاميه . قابل توجه كسائيكه ميگن 20 تا كشته تو حوادث اخير بوده . گذر زمان نشون ميده كه قضايايي مثل قبرهاي دسته جمعي در بهشت زهرا واقعيت دارند يا نه .

شهيد
آيا فريادرسي به فرياد مظلومان هست؟
محمود رئيسي‌نجفي، يکي ديگر از شهدايي است که در حوادث پس از انتخابات 22 خرداد در ميدان آزادي تهران مورد ضرب و شتم واقع شد و به شهادت رسيد که نام اين شهيد تاکنون در زمره شهدا اعلام نشده بوده‏است.
همسر شهيد نجفي در خصوص چگونگي فوت همسرش گفت: «شغل ايشان کارگري بود. آقاي نجفي، ام‌ دي ‌اف‌ کار بود. معمولا هر روز ساعت 6 صبح براي کار مي‌رفت و اوايل شب به خانه بر مي‌گشت. روز 25خرداد تا ساعت 5/10 شب ايشان به خانه نيامدند و ما نگران بوديم. حدود ساعت 5/10 زنگ در به صدا درآمد. با توجه به اين که آقاي نجفي، کليد داشت فکر کردم که غريبه است، از آيفون پرسيدم کيست؟ صداي همسرم را شنيدم و متوجه شدم که آقاي نجفي است. گفت با توجه به مشکلي که براي او پيش آمده، نمي‌تواند در را باز کند! نگران شدم و به سرعت پايين رفتم و در را باز کردم. ديدم که اوضاع ايشان بسيار بد و نابسامان و بدنشان زخمي و خون‌آلود است و نمي‌تواند سرپا بايستد.
به او کمک کردم که به داخل بيايد. بدن او زخمي، ورم‌کرده، خونين و به شدت آسيب ديده بود. بعد از پرس و جو از وي، آقاي نجفي گفت: بعد از پايان کار، من از طرف ميدان آزادي به خانه مي‌آمدم که ديدم مردم در حال فرار هستند و عده‌اي هم آنان را تعقيب مي‌کنند. متوجه شدم که عده‌اي مسلح و باتوم به دست مردم را مي‌زنند و فراريان را تعقيب مي‌کنند. من از ماجرا بي‌خبر بودم و اصلا نمي‌دانستم که چرا اين نيروها مردم را تعقيب مي‌کنند و مي‌زنند. من راه خود را مي‌رفتم که اين نيروها مرا گرفتند و با باتوم و مشت و لگد به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند. هر قدر هم به آنان گفتم که من از سر کار دارم بر مي‌گردم و اصلا نمي‌دانم که چه خبر است، اعتنا نکردند و مفصل مرا کتک زدند.
به قدري با باتوم و مشت و لگد مرا زدند که بي‌حال شدم و از هوش رفتم. وقتي به هوش آمدم متوجه شدم که در داخل يک اتومبيل در حال حرکت هستم. تلاش کردم که با دست‌هايم موقعيت اطرافم را بفهمم. متوجه شدم که چند نفر ديگر نيز در وضعيت من هستند و گويي آنان مرده و يا بي‌هوش هستند و مرا روي آن‌ها انداخته‌اند. با دستم به کف وديواره ي اتاق ماشين کوبيدم و سر و صدا کردم. نيروهايي که ماشين را هدايت مي‌کردند، وقتي متوجه شدند که من زنده هستم و سر و صدا مي‌کنم ماشين را نگه داشتند و در را باز کردند.
من با التماس به آنان گفتم که من زن و بچه دارم و از سرکار مي‌آمدم و اصلا نمي‌دانم که چرا اين بلا به سر من آمده است. ظاهرا يکي از آنان دلش سوخت و آمد و مرا کشيد و بيرون انداخت. من مطلقا ناي ايستادن و حرکت کردن را نداشتم. با سر و صدا و حرکت دست از کساني که از آن‌جا عبور مي‌کردند، کمک خواستم. بعد از مدتي دو سه نفر جمع شدند. از آن‌ها پرسيدم که اين‌جا کجاست، گفتند: اين‌جا حکيميه است. من براي آنان موقعيت خود را توضيح دادم و از آنان کمک خواستم و گفتم که يک ماشين بگيرند تا مرا به منزل برساند. مردم براي من ماشين گرفتند و اين ماشين مرا به خانه رساند.»
خديجه حيدري افزود: «مرحوم آقاي نجفي حدود 13‌روز زنده بود، بدنش زخمي و پاهاي او به شدت باد کرده و دستش هم فلج شده بود. شکمش هم به شدت ورم کرده بود. ما به شدت مي‌ترسيديم که او را به بيمارستان ببريم و بستري کنيم. مي‌ترسيديم که با توجه به وضعيت موجود براي خانواده ما مشکل ايجاد کنند. تا اين که روز به روز حال همسرم بدتر شد. روز ششم تيرماه پدر شوهرم آمد و تصميم گرفتيم که با کمک او همسرم را به بيمارستان طرفه ببريم. در بيمارستان طرفه، پزشک مربوطه گفت: با توجه به اين که الآن امکان بستري کردن وي وجود ندارد، او را ببريد و فردا صبح بياوريد تا او را بستري کنيم. همسرم شب خوابيد و صبح که مي‌خواستيم او را به بيمارستان ببريم، هرچه او را صدا کرديم ديديم جواب نمي‌دهد.»
آقاجان رئيس‌نجفي، پدر مرحوم نجفي در ادامه ‌گفت: «البته بدن او تا آن لحظه گرم بود. به اورژانس زنگ زديم، آمدند و گفتند متأسفانه فوت کرده است. گفتند به 110 زنگ بزنيد. يک سرباز آمد و تا ساعت 1 بعد از ظهر طول کشيد. جنازه را به پزشکي قانوني کهريزک بردند. ما هم شديدا مي‌ترسيديم که اين موضوع موجب دردسري براي خانواده بشود. فردا به آن‌جا رفتيم و جنازه را ندادند و گفتند: بايد از نيروي انتظامي نامه بياوريد. به نيروي انتظامي رفتيم و يک مأمور دادند و همراه وي پرونده را در ميدان انقلاب به شعبه 7 برديم. با توجه به اين که ما براي تشييع جنازه و مجلس ترحيم اطلاعيه‌ داده بوديم و ميهمان‌ها به بهشت‌زهرا آمده بودند، از آن‌ها خواهش کردم که کار ما را زود راه بياندازند. گفتند: همان که تير خورده را مي‌گوييد.
ما از تير خوردن او مطلع نبوديم. بعد از اين که از من تعهد گرفتند که ما حق شکايت از کسي را نداريم، نامه‌اي دربسته را به ما دادند و ما به پزشکي قانوني کهريزک رفتيم. نامه را داديم. گفتند: کجاي ايشان تير خورده؟ گفتيم نمي‌دانيم؟ گفتند در نامه اين‌طوري نوشته است. هر کاري کرديم باز هم جنازه را ندادند و ما به بهشت زهرا رفتيم و ميهمان‌ها را به رستوران برديم و از آن‌جا قبل از اين که جنازه را دفن کنيم به مجلس ترحيم رفتيم.
پدر مرحوم نجفي در ادامه گفت: فردا دوباره رفتيم و گفتند: تشخيص هويت نشده، دوباره جنازه را به پارک‌شهر بردند و بعد از تشخيص هويت گفتند: تشخيص اسلحه‌شناسي نشده و بايد انجام شود، باز هم جنازه را ندادند. فردا با يک مأمور به پزشکي قانوني کهريزک رفتيم و ساعت 1 بعد از ظهر جنازه را به ما تحويل دادند و ما آن را به بهشت‌زهرا برديم و دفن کرديم و چون مي‌ترسيديم که براي اعضاي خانواده مشکلي ايجاد شود، در اطلاعيه مجلس ترحيم از چگونگي فوت پسرم چيزي نگفتيم. الآن هم اين ترس را داريم.»
پدر مرحوم نجفي در پايان خطاب به مهدي کروبي گفت: <بعد از اين که متوجه شديم جناب‌عالي پيگير مسائل مربوط به کشته‌شدگان و آسيب ديدگان حوادث بعد از انتخابات هستيد، دلگرم شديم و به خدمتتان آمديم تا اجازه ندهيد خون فرزند ما پاي‌مال شود.>

پاسخ

سلام ... هزار تا از اين مدرکا هست .... حتي کتابچه درست کردن از کشته شده هاي اين حوادث .... براي ترانه موسوي و محسن ايماني و چند نفر ديگه همين پرونده ها هست .... ولي خب بايد اينا رو ديد و به جهالت دشمن و طوطي بودن شما خنديد و رفت ... يا علي