
تقديم به دوستان سبز:
...و حالا نوبت توست!
در خطه اي كه بنده ي دنيا نمي شود
هرگز خيام مفسده بر پا نمي شود
حالا رسيده نوبت آن مرد مدعي
ميلم نبود اين سخن اما نمي شود
بسته است دست من،به چه نامي بخوانمش
آن را كه هست لايقش اينجا نمي شود
آن قوم آنچنان به دمي اينچنين شدند
دامادشان كه بهتر از اينها نمي شود
داريم ارادتي به محضر آن دو برادرش
اين بيخرد كه همره آنها نمي شود
از بس كه در صف است ، منافق ز پيش از او
اول منافق است كه رسوا نمي شود
آن بوالهوس كه گندم ري شد نشانه اش
با مجلسي ز نان جو ارضا نمي شود
بغضي عجيب در دل او شعله ور شده
گويي به سادگي گره اش وا نمي شود
پر گشته قلب او همه از كينه و حسد
ديگر حقيقتي به دلش جا نمي شود
دستي كه شد فشرده به دستان اجنبي
غمخوار دين و ياور آقا نمي شود
آن را كه شيخ فتنه شده هم پياله اش
تا به جحيم بي كس و تنها نمي شود
آنكو به خصم گفته ، برادر مبارك است
دلسوزيش كه باور چون ما نمي شود
هر چه كند كه چهره موجه نشان دهد
تا روز حشر ، غوره كه حلوا نمي شود
آن را كه شد اسير ، به دام غرور و كبر
هرگز مجال توبه مهيا نمي شود
رخصت نخواست تا كه كند فاش نام او
اين خسته دل هميشه شكيبا نمي شود...!